هدف پژوهش حاضر تحلیل محتوای فعالیت های کتاب های درسی دوره ابتدایی با توجه به راهبردهای یادگیری مبتنی بر مغز بود، روش پژوهش کتابخانه ای بود. این پژوهش بر حسب هدف از نوع تحلیلی و از جدیدترین مطالعات داخلی و خارجی مرتبط با راهبردهای یادگیری در کتاب های درسی با محوریت دوره ابتدایی انجام گرفته شده است. در ادامه، ما به تشریح تجربه های جهانی به کارگیری دانش مغز در آموزش، نقش هیجان و انگیزش در یادگیری، معیارهای اثربخش در بهسازی یادگیری، طراحی برنامه درسی سازگار با کارکرد مغز، وظایف معلمان‌ در قبال ذهن و مغز دانش آموزان، تاثیر آموزش مبتنی بر مغز بر بهبود تدریس و مدیریت کلاس برای معلمان، ضرورت توجه به یادگیری مبتنی بر مغز در نظام آموزش و پرورش و نقش دانش ذهن و مغز در سیاست تربیتی می پردازیم.
یافته های پژوهش نشان می دهد که میزان چالش برانگیز بودن و دشواری مطالب نباید بیشتر از رشد شناختی اجتماعی و جسمانی دانش آموز شود، زیرا باعث صدمات جبران ناپذیری به روحیه او می شود و در نتیجه درماندگی آموخته شده می گردد. فعالیت های درسی زمانی که دارای تازگی، چالش برانگیز بودن، توجه به علایق دانش آموز و دشواری متوسط باشد بالتبع باعث افزایش علاقه و انگیزه دانش آموز در انجام تکالیف درسی خواهد شد. فعالیت ها نیز همانند متون درسی باید در حد رشد جسمانی، اجتماعی و شناختی دانش آموز باشند. در غیر این صورت باعث بروز نتایج خلاف انتظار خواهد شد. از یافته های پژوهش می توان نتیجه گرفت که در بعضی از دروس به اصول یادگیری مبتنی بر مغز توجه شده است، اما این میزان توجه در اصول برابر نیست.